دیندار. با دین. متدین. مؤمن: که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست. دقیقی. چنین گفت کز دین پرستان ما هم از پاکدل زیردستان ما. فردوسی. مقصود اگر مستیست هست از جود شاه دین پرست آنک پی جان بخش و دست ز عقل والا داشته. خاقانی. قدر گیتی بهار بفزاید پیش دارای دین پرست آخر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 486). رفتند کیان و دین پرستان مانده ست جهان بزیردستان. نظامی
دیندار. با دین. متدین. مؤمن: که ما راست گشتیم و هم دین پرست کنون زند زردشت زی ما فرست. دقیقی. چنین گفت کز دین پرستان ما هم از پاکدل زیردستان ما. فردوسی. مقصود اگر مستیست هست از جود شاه دین پرست آنک پی جان بخش و دست ز عقل والا داشته. خاقانی. قدر گیتی بهار بفزاید پیش دارای دین پرست آخر. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 486). رفتند کیان و دین پرستان مانده ست جهان بزیردستان. نظامی
کنایه از دایم الخمر است یعنی شخصی که پیوسته شراب خورد. (برهان). دایم الخمر و آن که پیوسته شراب خورد. (ناظم الاطباء). کنایه از دایم الخمر است. (انجمن آرا) (آنندراج). دوستدار باده. می باره. حریص باده خواری. دوستدار می گساری. باده پرست. می گسار. دایم الخمر. میخواره که پیوسته خوردن می پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف). مدام در کار مدام: چو یک هفته زین گونه با می بدست ببودند شادان دل و می پرست. فردوسی. نشاط ابروی می پرستان گشاد ز نیروی می روی مستان گشاد. نظامی. ساقی به کجا که می پرستم تا ساغر می دهد به دستم. نظامی. باده ناخورده مست آمده ایم عاشق و می پرست آمده ایم. عطار. شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه. سعدی. در دماغ می پرستان بازکش آتش سودا به آب چشم جام. سعدی. جود نیک است و جود مستان بد هوشیاری ز می پرستان بد. اوحدی. از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی. حافظ. شرمش از چشم می پرستان باد نرگس مست اگر برویدباز. حافظ. - می پرست شدن یا گشتن، به میخوارگی پرداختن. سخت مشغول باده گساری گشتن: بخوردند چیزی و مستان شدند پرستندگان می پرستان شدند. فردوسی. و آن زمانی که می پرست شود او خورد می عدوش مست شود. نظامی. - می پرست کردن، به باده گساری داشتن. شرابخوار و باده گسار کردن: کردار اهل صومعه ام کرد می پرست این دود بین که نامۀ من شد سیاه ازو. حافظ. ، ساقی. آن که در بزم جام شراب پیش کسان بگرداند. می گسار: ببود آن شب تیره با می بدست همان لنبک آبکش می پرست. فردوسی. وز آنجا بیامد به جای نشست یکی جام می خواست از می پرست. فردوسی. که من دوش پیش شهنشاه مست چراگشتم و دخترم می پرست. فردوسی
کنایه از دایم الخمر است یعنی شخصی که پیوسته شراب خورد. (برهان). دایم الخمر و آن که پیوسته شراب خورد. (ناظم الاطباء). کنایه از دایم الخمر است. (انجمن آرا) (آنندراج). دوستدار باده. می باره. حریص باده خواری. دوستدار می گساری. باده پرست. می گسار. دایم الخمر. میخواره که پیوسته خوردن می پیشه دارد. (از یادداشت مؤلف). مدام در کار مدام: چو یک هفته زین گونه با می بدست ببودند شادان دل و می پرست. فردوسی. نشاط ابروی می پرستان گشاد ز نیروی می روی مستان گشاد. نظامی. ساقی به کجا که می پرستم تا ساغر می دهد به دستم. نظامی. باده ناخورده مست آمده ایم عاشق و می پرست آمده ایم. عطار. شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه. سعدی. در دماغ می پرستان بازکش آتش سودا به آب چشم جام. سعدی. جود نیک است و جود مستان بد هوشیاری ز می پرستان بد. اوحدی. از فریب نرگس مخمور و لعل می پرست حافظ خلوت نشین را در شراب انداختی. حافظ. شرمش از چشم می پرستان باد نرگس مست اگر برویدباز. حافظ. - می پرست شدن یا گشتن، به میخوارگی پرداختن. سخت مشغول باده گساری گشتن: بخوردند چیزی و مستان شدند پرستندگان می پرستان شدند. فردوسی. و آن زمانی که می پرست شود او خورد می عدوش مست شود. نظامی. - می پرست کردن، به باده گساری داشتن. شرابخوار و باده گسار کردن: کردار اهل صومعه ام کرد می پرست این دود بین که نامۀ من شد سیاه ازو. حافظ. ، ساقی. آن که در بزم جام شراب پیش کسان بگرداند. می گسار: ببود آن شب تیره با می بدست همان لنبک آبکش می پرست. فردوسی. وز آنجا بیامد به جای نشست یکی جام می خواست از می پرست. فردوسی. که من دوش پیش شهنشاه مست چراگشتم و دخترم می پرست. فردوسی
غمخوار. آنکه غم کسی یا چیزی را خورد: روز و شب خوابم نمی آید بچشم غم پرست بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع. حافظ. غم پرستان ترا با عیش و عشرت کار نیست در شراب ’اعظم’ بامید خمار افتاده است. علیقلی خان اعظم (از آنندراج)
غمخوار. آنکه غم کسی یا چیزی را خورد: روز و شب خوابم نمی آید بچشم غم پرست بس که در بیماری هجر تو گریانم چو شمع. حافظ. غم پرستان ترا با عیش و عشرت کار نیست در شراب ’اعظم’ بامید خمار افتاده است. علیقلی خان اعظم (از آنندراج)
ابن البطن. شکم باره. (یادداشت مؤلف). پرخور و عبدالبطن. (ناظم الاطباء). شکم بنده. شکم پرور. (آنندراج) : در آن سماط که منظور میزبان باشد شکم پرست کند التفات بر مأکول. سعدی. شکم پرست ز معنی است دور کاسبان را به است توبرۀ جو ز گوهرینه ستام. میرخسرو (از آنندراج). - امثال: شکم پرست خداپرست نبود. (امثال و حکم دهخدا). رجوع به شکم باره و مترادفات دیگر شود. ، عیاش. (ناظم الاطباء)
ابن البطن. شکم باره. (یادداشت مؤلف). پرخور و عبدالبطن. (ناظم الاطباء). شکم بنده. شکم پرور. (آنندراج) : در آن سماط که منظور میزبان باشد شکم پرست کند التفات بر مأکول. سعدی. شکم پرست ز معنی است دور کاسبان را به است توبرۀ جو ز گوهرینه ستام. میرخسرو (از آنندراج). - امثال: شکم پرست خداپرست نبود. (امثال و حکم دهخدا). رجوع به شکم باره و مترادفات دیگر شود. ، عیاش. (ناظم الاطباء)